خدایا نمی تونم خونه بمونم
فروردین هم تمام شد و من هنوز پرستار پیدا نکردم.........
دلم برای کارم ، برای میزم ، برای اینکه مرتب به تلفنم زنگ بزنند ،
برای اینکه بگم در اسرع وقت انجام می دم، فعلا وقت ندارم ، تو برنامه می ذارم ...
اصلا صادقانه بگم بعد از هفت سال کار ، دلم برای اینکه خانم مهندس صدایم کنن تنگ شده.
اصلا خانه ماندن من چه فایده ای داره وقتی هنوز هم آخرشب من در حال وبلاگ نویسی ام در حالی که رو اپن آشپزخانه پر از وسایل جا به جا نشده است؟
حداقل اگه تو مدت خونه موندنم یه غذای خوب پخته بودم ، خونه مثل دسته گل بود و ... دلم نمی سوخت
من از خونه داری اصلا خوشم نمیاد.
می خوام برم سر کار....
نمی خوام یه مادر خانه دار باشم.....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی