عصر جمعه
کاملیا ، گل قشنگم
مامان ازت ممنونم.............
در تمام 5 سال زندگی مشترک با آقای پدر ، جمعه عصر رو کامل آقای پدر خواب بودن و من با این استدلال که تنها عصری که می تونه راحت بخوابه از اصرار به ساحل رفتن منصرف می شدم. و منتظر میشدم تا هر موقع از خواب سیر شد بیدار شه و اغلب دیگه شب می شد و ساحل نیلگون رو تو روز ازدست می دادیم.
حالا عصر های جمعه تو بیدار می شی و شروع می کنی به کشیدن موی بابا ، گوش بابا ، بینی بابا...
و من مشغول کارهای خونه ام.کارهام تموم می شه و بر می گردم تو اتاق.......
بابا داره باهات بازی می کنه.
من : زنبیل رو ببندم بریم ساحل چای و شیرینی ... بخوریم.
بابا : سکوت
من : پس دارم وسایل رو جمع می کنم......
جای همه خالی(خانواده و دوستای خوبم-صبای عزیز-)
چقدر آب رو دوست داری. حالا می خواد چشمه های آبمعدنی داغ ولایت مامان باشه یا آب خنک دریای جنوب....