كامليا،گل قشنگمكامليا،گل قشنگم، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

مادر بودن را مشق مي كنم

یه شب نا آروم

1394/7/8 10:06
نویسنده : نیلی
990 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی ولایت مامان بودیم یه شب از خواب بیدار شدی و به شدت گریه می کردی.می گفتی سرلاک می خوام اما کاملا مشخص بود که فقط بهانه است.منم تسلیم شدم و رفتم تا برات آماده کنم و تو همچنان جیغ می زدی و اشکات سرازیر بود.

کاسه سرلاک رو ازم گرفتی و با عصبانیت پرت کردی.لبات به حالت بغض و گریه بود و صورت ات پر از اشک بهم نگاه می کردی اما دیگه جیغ نمی زدی.می دونستی کارت اشتباه بوده و منتظر عکس العمل من بودی.نگاه ات کردم خدایا باید چی کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نشستم و دستام رو باز کردم.اومدی تو آغوشم.حرفی نزدم و فقط بغلت کردم و و بوسیدمت و  به رختخواب برگشتیم و آروم تو آغوشم خوابیدی .

پسندها (1)

نظرات (0)