كامليا،گل قشنگمكامليا،گل قشنگم، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

مادر بودن را مشق مي كنم

ما برگشتیم

1394/1/26 9:45
نویسنده : نیلی
1,065 بازدید
اشتراک گذاری

چقدر زود گذشت،چقدر حرف دارم،چقدر دور بودم

گاهی اونقدر حرف ها زیاد میشه که بهتر خلاصه اش کنیم و ازش بگذریم

14 اسفند با کاملیا رفتم شمال و تصمیم گرفتم حسابی استراحت کنم و خوش بگذرونم و تا 19 فروردین اونجا بودم.

کاملیا هم حسابی تغییر کرده خیلی از کلمات رو می گه و تلاش می کنه که حرف بزنه.

به شکل کاملا مشهودی اجتماعی و علاقه به ارتباط با دیگران داره و ارتباطش با مردها بهتر از زن هاست.

اونجا بودیم خیلی دلتنگ بابا بود و هر جا عکس اش رو میدید می گفت بابا بابا....

واکسن 18 ماهگی رو هم همون جا زدیم و خیلی براش سخت و دردناک بود.

علاقه عجیب و غریبی به توپ داره و به عروسک علاقه ای نشون نمی ده.هر چیز گردی می بینه شوت می کنه و بازی می کنه و همین طور بادکنک.

صدای جوجو و گاو و گربه و خوک رو در میاره.

هر جا یه آب می بینه در هر شکلی می گه دریا؟

یکی از اولین کلماتی که گفت، کفش...عاشق بیرون رفتن و گردش.

قول می دم بیشتر بنویسم....از این به بعد

پسندها (1)

نظرات (2)

صبا
27 فروردین 94 13:15
سلام خوشحالم برگشتین من که چشم انتظار بودم و مدام پیج ات رو باز میکردم کلمات دخترت رو عشقه خداحفظش کنه خوش به حالت پس ماهی شمال تازه هم خوردی بدون یخ و بدون چند بار یخ زدن و یخ زدایی.... نوش جون !
نیلی
پاسخ
مرسی صبا جون.جات خالی
مامان سها و سارا
16 اردیبهشت 94 18:22
والا ما دیگه فک کردیم شما هم پیوستی به همه اون دوستای مجازیمون که تو این چار سال و اندی وبلاگ نویسی ما اومدن و بی خبر رفتن و برنگشتن ... البته دور از جون خوشحالم که اومدی
نیلی
پاسخ
نههههههههههههههههه.می خونمتتتتتتتتتتتتت