بازم زلزله
اپیزود اول:
ساعت 4:09 بامداد با تکان های شدید خونه از خواب پریدم.همسر دستام رو گرفته بود و می کشید و من هم مقاومت می کردم . میخواستم کاملیا رو ور دارم.نمی دونم چرا کاملیا یادش رفته بود...به زور تونستم بگم ولم کن می خوام بچه رو بگیرم...
اپیزود دوم:
همسر من رو ول کرد و کاملیا رو سریع ورداشت و از اتاق بیرون دوید . کاملیا بیدار شد و شروع کرد به گریه کردن.صدای گریه کاملیا ازم دور می شد...
اپیزود سوم:
با ترس خودم رو چسبوندم به دیوار اتاق خواب و همونجا چمباتمه زدم و صورتم رو تو دستام گرفتم و شروع کردم به گریه...صدای گریه کاملیا می اومد
اپیزود چهارم:
اوضاع آروم شده بود.همسر کاملیا بغل بالای سرم بود و دلداری ام می داد و کاملیا نگاهم می کرد....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی