صدای خوش دست و پاهات
این روزها با شوق و ذوق ، با عشق به چهار دست و پا رفتنت نگاه می کنم . وقتی که دنبالت می کنم و تو تمام نیروت رو تو دست و پاهات جمع می کنی و فرارمی کنی و من دنبالت با هیجان می گم:بگیرمت؟؟بگیرمت؟؟ تو هم با جیغ فرار می کنی ، می گم خدایا این مرحله هم داره تموم میشه...چقدر دلم برای صدای دست پاهات رو پارکت تنگ میشه...
وقتایی که تو اتاق هستم و صدات می کنم ...اولش سکوت...بعد می گم کاملیا م م می خوری؟صدای دست و پاهات میاد که با هبجان می خوای خودت رو بهم برسونی...
خدایا چقدر دلم تنگ میشه برای تماشای کاملیا از پشت سر که چهار دست و پا میره و گاهی میشینه و به عقب نگاه می کنه...
چند روز پیش بردمت تو حیاط مسجد - همون مسجدی که بدون کاملیا زیاد می رفتم- گذاشتم رو زمین و اون هم با هیجان از این سر حیاط به اون سر حیاط میدوید-البته چهار دست و پا-خیلی خوشحال بود ، ملت هم با تعجب نگاه می کردن،شاید با خودشون فکر می کردن چه مادر بی فکری،چه مادر....ولی من از لذت بردن کاملیا لذت می بردم....اصلا می خوام از این بعد بزارمش رو زمین،تا خودش بره و حال کنه.....