عزیزم روز میلادت مبارک
عزیز دلم
ساعت 9:05 صبح و من هر لحظه که به لحظه تولدت نزدیک می شم هیجانزده تر و مشتاق تر می شم. یک سال گذشت و هر لحظه اش از تمام سالهایی که نبودی برام بارزش تر و شیرین تر و دوست داشتنی تر بود.
انگار زندگی من با تولد تو آغاز شد . من با تو متولد شدم . با تو آغاز کردم و با تو بزرگ می شم.
چقدر خوش گذشت چقدر خوب بود.
پارسال اینموقع من تو اتاق عمل بودم و منتظر به دنیا اومدنت، بهترین روز زندگیم ، قشنگ ترین روز ....
چقدر بزرگ شدی.دیگه تو اون دختر 2900 گرمی نیستی.
دد و ب ب و ن ن و م م می گی . اشخاص دور و برت رو می شناسی از عمو و خاله و تارا و رضا و مهدی و محسن و پرهام و ....حیوون ها رو می شناسی . گل و پروانه و بینی و دندون رو نشون میدی .
اعتراض می کنی و محبت می کنی و آویزون می شی .
خدای من چقدر زود گذشت . چثدر دلتنگ اون روزم . چقدر دلم می خواد دوباره تو زندگیم تکرار بشه .
کاملیا من ، زندگی من اینو بدون که من عاشقتم ، که چقدر برام عزیزی ،که چقدر برام با ارزشی.