خداحافظ آقاجون
الان كه در حال نوشتن هستم روي تخت خونه آقاجون دراز كشيدم و متاسفانه براي اولين بار بايد بگم آقاجون مرحومپدربزرگ پدري كامليا ر كيامهر به رحمت خدا رفت.درست بيست و پنج روز قبل از عيد.خيلي روزهاي سختي رو گذرونديم و داريم مي گذرونيم.همسر خيلي روحيه داغوني داره و خانواده اش اصلا صبر و تحمل ندارن.نمي تونم واكنش شون رو بپذيرم .خب بنده خدا درست كه مرگ شون ناگهاني بود ولي خب هفتاد سال از عمرشون مي گذشت .چرا بايد اينهمه بي قراري كنن.مگه مرگ حق نيست.مگه نه اينكه اين سفري كه هممون بايد بريم .اينهمه اعتقاد مذهبي و دعا و نمازشون الان كجا رفته.....خيلي اين روزها خسته ام.همش گريه و زاري و ....البته بخشي اش هم مسائل فرهنگي شون.كلا جنوبي ها خيلي تو عزا مي مونن.خيلي خوشحال نيستن.برخلاف ما شمالي ها كه الكي خوشيم.چند روزي كه اينجا اومديم براي سال تحويل .منتظرم زودتر ٨قروردين بشه تا برم
خداحافظ آقاجون
خداحافظ آقاجون
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی