كامليا،گل قشنگمكامليا،گل قشنگم، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

مادر بودن را مشق مي كنم

من و سقف اتاقم

1391/6/29 8:03
نویسنده : نیلی
1,191 بازدید
اشتراک گذاری

دراز کشیدم و به سقف اتاق نگاه میکنم
به این فکر میکنم که من تا حالا به هیچ چیز انقدر زل نزده ام که به سقف اتاقم
اگر سقف اتاقم دهان داشت حتما تیکه ای چیزی بارم میکرد
به سقف اتاق نگاه میکنم و به همه چیز فکر میکنم
به بدترین خاطرات زندگیم که اشک تو چشام پر میشه
و به بهترین ساعات زندگیم که یک لبخند گل و گشاد رو لبم میاد
سقف اتاقم صفحه ای شده برای مرور هر روز و هر روزِ زندگی من
سقف اتاقم بدون اینکه خودش بدونه شده نگارنده ی همه ی روزهای زندگی من

به این فکر میکنم اگر با شما پر میکشیدم بهترین مرگی بود که میتونستم داشته باشم منو به خاک میسپردن در حالی که شما در آغوش من بودین،حسرت در آغوش گرفتنتون داغی که تا ابد با من میمونه ، چه رنجی میکشم و به قول عارف هندی(اوشو) رنج های انسان سرمایه های انسان هستن،و روح من در این رنج ها مثه آهنی بود که گداخته میشد تا صلب تر و قوی تر بشه

 

حالا فقط به این فکر میکنم که اگه  واقعا قراره که شما روز قیامت شفیع من باشین من باید جوری زندگی کنم تا اونروز شرمنتدتون نباشم من باید شایسته مادر بودن شما باشم

من در قبال مادر بودن شما مسئولم ، و تمام تلاشم اینه که اونروز با افتخار شفیع من باشین نه با شرم

نمی دونین چقدر دوستتون دارم،من در کودکی که به دنیا میاد دنبال شما نمی گردم من هر چقد دوباره خدا بهم بچه بده جای شما نمیذارم

شما جای خودتون رو دارین شما با منین ، عزیزای دلم دوستتون دارم مامانیای من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان الی
7 تیر 91 12:03
امیدوارم خدا کمکت کنه آفرین به این تصمیم
نفیسه
7 تیر 91 12:05
من خیلی دوست دارم نیلی جون . . . هیچ وقت جرئت نمی کردم برات نظر بذارم ولی فقط می خواستم بگم من برات بهترینها را تو این روزای عزیز آرزو می کنم
غزل
7 تیر 91 12:33
می دونم خیلی سخته عزیزم اما خدا رو شکر که سالمی و توان دوباره مادر شدن رو داری اولش با دیدن وبت فکر کردم یکی از دوستان من هستی آخه اون هم تازگی ها یه دوقلوش رو از دست داد اما هزار برابر بیشتر از تو اذیت شد بعد از 10 سال از عروسیشون و با چندین عمل ivf باردار شد هم رحم خودش مشکل داره هم اسپرم های همسرش براش 3 تا جنین گذاشتن که یکیش معیوب بود کلی بیمارستان بستری ش خونریزی کرد تا اونو در آوردن بعد هنوز خونریزی داشت بهش گفتن اگه 3 هفته دووم بیاره این دختر و پسر مونده رو براش 7 ماه به دنیا میارن ...اما نشد فکر کن ...6 ماه و نیم با اون بچه ها بود بعد از این همه سختی ...اما نشد! حالا چقدر خدا رو شکر می کنی جای اون نیستی؟
زیتون
7 تیر 91 18:09
چه قشنگ نوشتی... چه افکار قشنگی... یاد اونها موندنیه و بچه هایی که بعدا قراره به آغوشت بیان همون ساعاتی رو برات میسازن که وقتی به سقف خیره بشی لبخند گشاد مینشونن رو لبات... منتظر اون روزم.
بهار
7 تیر 91 22:53
نیلی عزیزم هرگز از یادم نمی ری.فقط از خدا می خوام بهت صبر بده.تصمیم درستی گرفتی دوست خوبم.
سارا 91
10 تیر 91 9:38
برايتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت بهترين ها را آرزومندممممممممممممممممممممم به اميد روزي كه ني نيه نازتو در آغوش بكشييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييي
بی قرار
10 تیر 91 18:05
از جايم برخاستم ارام در كنارش نشستم نگاهي به من كرد نگاهش سرد بود ميدانستم معني ان چيست ديگر نمي توا نستم به خود دروغ بگويم. بايد فكري ميكردم ايستادم، به انتظار به انتظار كسي كه وقتي كنارش جاي ميگيرم عاشقانه مرا نگاه كند ديرزمانيست كه به انتظارت ايستاده ام ايستاده ام با قامتي غروبين در انتظار رسيدن رفتن تو مانده ام حيران در چگونه گذراندن فصل غربت تو ميروي و من به ظاهر مانده ام اما دلم با تو راهي شد شايد كه كمي از احساس غربتم بكاهدويا كمي از غربت لحظه هايم كم كند
رویا
12 تیر 91 22:22
سلام مانی گلم امیدوارم خوب و سرحال باشی .من نتونستم مطلبت رو بخونم چون رمز رو نمیدونستم اما مطمئنم تصمیم درستی گرفتی و برات بهترین ها رو ارزو دارم....


مرسی عزیزم از دست دلسوزی و ترحم دیگران خسته شده بودم


خال خالي
13 تیر 91 12:50
رقصان در باد خندان در كوه شادان در اب هر جا كه بودم تنها نبودم آن ماهي ها آن كوه و دريا همراهم بود تا آسمانها درراه بودم كفشدوزكي بود با خال رنگي با خود گفتم رنگ قشنگي با كودك خود ميكرد پرواز يك ذره دورتر در آسمانها پروانه اي داشت پرواز ميكرد شب بود و تنها ماه در آسمانها لالايي ميخواند تنهاي تنها من بودم و من با اين همه رنگ در انتظار نقاشي برگ برگي كه ميخواست سبز رنگ باشد با تنهايي در جنگ باشد تنها نبودم آنها بودند منتظر يك آوا بودم در انتظار فردا بودم يك كودك شاد من را صدا كرد از تنهايي من را رها كرد يك برگ و يك رنگ اوداد برايم يك عشق را قرمز با خال مشكي نقاشيش بود يك كفشدوزك پرواز ميكرد من راصدايي با ناز ميكرد ميگفت ديگر تنها نماني بي عشق هرگز بامانماني اوهديه اي داد در عيد ميلاد قاصدكي داد ميگفت الهي باآرزويت مگردي شاد آهي كشيدم آز خواب پريدم يك مشت خوبي از باغچه چيدم يك باغ پر از فرشته ديدم دادم به دوستام دوستاي خوبم الهي تا عيد تنها نمونند توي دلاشون فرشته باشه اين هديه يك ستاره باشه باشه اميدوارم هديتو از خداي بزرگ روز تولد امام زمان بگيري اونم درست حسابيشو
خالخالي
13 تیر 91 13:00
نيلي جونم خوب من دوست داشتم نوشته هاتو بخونم چرا بستيش حالا من چي كار كنم نيليييييييييييييييييي


عزیز دلم به تو پسوردم رو میدم غصه خوردی؟؟؟؟؟؟؟