من و سقف اتاقم
دراز کشیدم و به سقف اتاق نگاه میکنم
به این فکر میکنم که من تا حالا به هیچ چیز انقدر زل نزده ام که به سقف اتاقم
اگر سقف اتاقم دهان داشت حتما تیکه ای چیزی بارم میکرد
به سقف اتاق نگاه میکنم و به همه چیز فکر میکنم
به بدترین خاطرات زندگیم که اشک تو چشام پر میشه
و به بهترین ساعات زندگیم که یک لبخند گل و گشاد رو لبم میاد
سقف اتاقم صفحه ای شده برای مرور هر روز و هر روزِ زندگی من
سقف اتاقم بدون اینکه خودش بدونه شده نگارنده ی همه ی روزهای زندگی من
به این فکر میکنم اگر با شما پر میکشیدم بهترین مرگی بود که میتونستم داشته باشم منو به خاک میسپردن در حالی که شما در آغوش من بودین،حسرت در آغوش گرفتنتون داغی که تا ابد با من میمونه ، چه رنجی میکشم و به قول عارف هندی(اوشو) رنج های انسان سرمایه های انسان هستن،و روح من در این رنج ها مثه آهنی بود که گداخته میشد تا صلب تر و قوی تر بشه
حالا فقط به این فکر میکنم که اگه واقعا قراره که شما روز قیامت شفیع من باشین من باید جوری زندگی کنم تا اونروز شرمنتدتون نباشم من باید شایسته مادر بودن شما باشم
من در قبال مادر بودن شما مسئولم ، و تمام تلاشم اینه که اونروز با افتخار شفیع من باشین نه با شرم
نمی دونین چقدر دوستتون دارم،من در کودکی که به دنیا میاد دنبال شما نمی گردم من هر چقد دوباره خدا بهم بچه بده جای شما نمیذارم
شما جای خودتون رو دارین شما با منین ، عزیزای دلم دوستتون دارم مامانیای من