شغلی که مرخصی و استراحت ندارد
قرار بود عصر برم دندانپزشک تا دندون عقل شکسنته ام رو بکشه . بعد از ظهر مایع ماکارونی آماده کردم و با خودم گفتم شب همسر زحمت آبکش کردن ماکارونی و دم دادن رو می کشه.
با هزار مکافات دندونم رو کشید و باباش پیشنهاد داد که کاملیا رو ببره پارک تا من برم خونه استراحت کنم.
رفتم خونه و رو تخت دراز کشیدم و تمام فکرم این بود که کاملیا که اومد چی بخوره؟حتما بیاد گشنه است...
پا شدم و ماکارونی رو دم دادم و کاملیا و باباش اومدن و براشون کشیدم و رفتم رو مبل دراز کشیدم.
همسر دلسوزانه گفت چرا برای خودت سوپ نپختی؟
با خودم فکر کردم اگه جای من ، اون بود ، من براش سوپ می پختم و بهش می رسیدم و قطعا اونم از جاش تکون نمی خورد.
چقدر خوب می شد ما هم می تونستیم زن بگیریم. چقدر زن بودن سخت
این روزها کلافه و خسته ام............
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی