كامليا،گل قشنگمكامليا،گل قشنگم، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

مادر بودن را مشق مي كنم

كيامهر به مهد مي رود

امروز ١٩فروردين،كيامهر رو به مهد سپردم.مهدهاي محدوده خودمون رو بررسي كردم و درنهايت مهد روياي كودكي رو انتخاب كردم.همسر همكارمون هم اونجا مدير داخلي.از اونجاييكه كه وقتي كلاس خياطي ميرفتم كيامهر پرستار داشت،خوشبختانه خيلي وابسته نيست. خدايا خودت دلش رو آروم كن
20 فروردين 1397

نوروز ٩٧،شروع سال جديد

نوروز گذشت و ما به خانه برگشتيم.نوروزي پر إز چالش و درگيري با كامليا،احساس خستگي مي كنم.به اين نتيجه رسيدم كه با وجود دلتنگي زياد برأي شهرم و خانواده ام ،زمان سفر رو كوتاه كنم،بيشتر از يك هفته واقعا سخت .تربيت و تغذيه و ...بچه ها از دستم در ميره،حرف گوش نميدن. امسال پدر خانواده هم همراهي مون نكرد،و هر كدوم به ولايت خودش رفت.من با بچه ها نمي تونستم برم اونجا،خيلي برام سخت بود،اونم خيلي وقت بود كه نرفته بود.دوري ازش براي سه تامون خيلي سخت بود،كيامهر به شدت به پدر وابسته است.كامليا خيلي بهونه مي گرفت.منم عصبي و خسته ..تنها كار مفيدي كه كردم بچه ها رو مرتب بردم آتليه و عكس هاي قشنگي گرفتن. أنشالله سال خيلي خوبي پيش رو داشته باشيم. كلي برنام...
17 فروردين 1397

اولين آواها

كيامهرم اولين صداهايي كه تونستي از دهان خوشگل ات خارج كني هَدَ دَقِن بود نوروز شده و تو مي توني لبه مبل و ميز تي وي رو بگيري و گام برداري مهربوني و آروم جيگري كلا اَي همه آرامشم از تو با هر نفس عاشق تَر مي شم و چقدر زندگي قبل از تو ،تو رو كم داشت و خالي بود ...
5 فروردين 1397
1