كامليا،گل قشنگمكامليا،گل قشنگم، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

مادر بودن را مشق مي كنم

چند تاريخ براي كيامهرم

چند تاريخ براي كيامهر تا يادم نرفته شب يلدا تازه آقا تونست وارو بشه (٦ماه و ٦روز) آخر ماه ٦مي تونه بشينه اما ميفته ١١روزگي نافش افتاد اولين پي پي بعد زايمانش آخر شب بود و البته تيكه تيكه اومد (مثل كامليا يه دفعه اَي نبود)
24 دی 1396

خاطره زايمان ،پارت دوم

بالاخره ساعت ١٢منو آماده كردن و بودن اتاق عمل.همون خداحافظي سوزناك با همسر و خواهر ...تو اتاق عمل روي ميز ناراحت عمل نشسته بودم و دكترم نيومده بود.از كمر درد داشتم مي مردم ...اصلا نمي تونستم بدون تكيه گاه بشينم .خلاصه دكتر اومد و بي حسي نخاعي تزريق شد.آخيش راحت شدم...كمر دردم رو ديگه حس نمي كردم .اون حس بي دردي خيلي خوب بود..همون كش و قوس ها و همون تكون ها براي بيرون آوردن كيامهرم...برام تكرار لحظات فارغ شدن كامليا بود و صداي گريه و سريع آوردن ات روي سينه من ....عزيز دلمممممم چقدر كوچيكي تو آخه عزيزم. و گريه و اشك مي ديدم كه ماما با چه احساس مسئوليتي در حال جمع كردن خون بند ناف... تو همون اتاق احيا كيف كيامهر رو باز كردن براي اينكه لباس ...
10 دی 1396

ساعت سه شب

ساعت ٣شب،دختر اومد تو اتاق و از پدر خواهش كرد كه بره پيش اش بخوابه ،پدر قبول كرده والآن صداي گريه اش مياد كه برم پيش ماماني بخوابم ...پسر هم امشب كمي تب داره و بد خواب شده و روي پامه و در حال غر زدن اينم از سختي هاش....
2 دی 1396
1