دستان خالی من و هلال باریک رمضان
هلال ماه باریک و لاغر شده و من دستانم خالی تر از هر رمضانی که تا به حال گذرانده ام. نه روزه ای ، نه قرآنی ، نه مسجدی ، نه..... فقط پختم و شستم و سرویس دادم. چقدر دلم می خواست برم مسجد و کنار بقیه مردم بشینم و عبادت کنم. اما نمی شد...(ایشالله سال دیگه) بابای مهربان روزه دار است و وقتی روزه دار است خیلی مهربان نیست. خیلی خسته شدم.واقعا دوست دارم زودتر تموم بشه. انگار یه گوشه زندگیم گیر افتادم. این روزها نگهداری از فندق هم سخت تر شده.چهاردست و پا خودش رو به هر چیز خطرناک و ممنوعه ای می رسونه.... تا 30 ثانیه ازش غافل می شی یه بلایی سر خودش میاره. خیلی خسته شدم.درست که از لحظه لحظه بزرگ شدنش لذت می برم.از در آغوش گرفتن ...