کاملیا ،گل قشنگم عزیزم بالاخره جام زهر رو نوشیدم و بردمت مهد کودک... هر چند ایمان دارم که حتما خیری تو پیدا نکردن پرستار بود و مطمئنم که هر اتفاقی پیش بیاد بهترین اتفاقی که می تونه بیفته. از شنبه 7 اردیبهشت بردمت مهد . روز اول فقط یه ساعت بودی . وقتی اومدی بیرون خوشحال بودی. مامان رو دیدی انگار دیوار رو دیدی.آروم بودی. برای مربی مهد هم جالب بود. روز دوم بیشتر موندی . و روز سوم بیشتر امروز سه شنبه مامان اومدم سر کار . یه کم نگران خوابت هستم چون عادت داری بغلت کنم و شیر بخوری و بخوابی. می دونم اونجا دلتنگ مامان می شی...ولی عزیزم چاره ای نبود ...باور کن من تو رو اونجا نذاشتم چون کار مهم تری داشتم...من سر کار میام چون برا ی تو ...