كامليا،گل قشنگمكامليا،گل قشنگم، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

مادر بودن را مشق مي كنم

یعنی تا این حد آدم فروش

صبح وقتی مربی مهد در رو باز کرد.کاملیا نگاهی بهش کرد ناگهان یه جیغی از شادی کشید و دو تا دستش رو دراز کرد .. من یعنی اگه  ظهر وقتی منو دید جیغ نکشه خودم رو می کشم ...
25 ارديبهشت 1393

کوچکترین عضو مهد کودک

کاملیا ،گل قشنگم عزیزم بالاخره جام زهر رو نوشیدم و بردمت مهد کودک... هر چند ایمان دارم که حتما خیری تو پیدا نکردن پرستار بود و مطمئنم که هر اتفاقی پیش بیاد بهترین اتفاقی که می تونه بیفته. از شنبه 7 اردیبهشت بردمت مهد . روز اول فقط یه ساعت بودی . وقتی اومدی بیرون خوشحال بودی. مامان رو دیدی انگار دیوار رو دیدی.آروم بودی. برای مربی مهد هم جالب بود. روز دوم بیشتر موندی . و روز سوم بیشتر امروز سه شنبه مامان اومدم سر کار . یه کم نگران خوابت هستم چون عادت داری بغلت کنم و شیر بخوری و بخوابی. می دونم اونجا دلتنگ مامان می شی...ولی عزیزم چاره ای نبود ...باور کن من تو رو اونجا نذاشتم چون کار مهم تری داشتم...من سر کار میام چون برا ی تو ...
9 ارديبهشت 1393

اولین مرواریدت مبارک گلمممممم

چند روزی بود که ساعت به ساعت دست رو لثه ات می کشیدم  . منتظر رویش اولین مرواریدت بودم. پنجشنبه 4 اردیبهشت 92 ساعت 5 عصر تو آغوشم بودی. حسب عادت دست به لثه ات کشیدم...وای خدای من یه چیز تیزی خورد به دستام.نمی دونی چقدر هیجان زده شدم.بابا  که کنار تعمیرکار کولر بود رو صدا کردم.گفتم دست به لثه اش بکش...با هیجان گفت : در اومد؟؟؟ جیزی نگفتم و فقط لبخند می زدم . اونم دست کشید... با وجودیکه همه می دونن که دندون بالاخره در میاد اما همه پدر و مادرها از در اومدن دندون بچه هاشون خیلی خوشحال می شن. کلی برات برنامه داشتم .کلی چیز از اینترنت دانلود کرده بودم . اما واقعا دست تنها نمیشه مهمونی گرفت. تصمیم دارم دندونت بالاتر اومد ببر...
9 ارديبهشت 1393

امان از دست اين پيام هاي تبليغاتي

امان از دست اين پيام هاي تبليغاتي خانماسوز ، من اين پيام رو براي همسر فوروارد كردم - روززن مبارک طلاهای جدیدرسید جواهری مرویان بازارمرواريدلاين پاسارگادغ-93 اونم در جواب اين رو برام فرستاد - ماساژمخصوص آقایان ساعتی25هزارتومان 8صبح الی3بامداد (درب منزل) 7687523
1 ارديبهشت 1393

انتخاب

از لنز دوربين ، آقاي پدر رو در حالي كه كامليا بغلش و رو صخره هاي كنار ساحل قدم مي زنه دنبال مي كنم، دنبال يه سوژه براي عكاسي ام.يه دفعه آقاي پدر پاش ليز مي خوره و ميفته....من جيغ مي كشم به سمت شون مي دوم....كامليا با تعجب نگاه مي كنه... خدا رو شكر حال هر دوشون خوبه....نفهميدم جيغم بيشتر براي كدومشون بود..... فقط اينو مطئنم كه عاشق هر دو تا شونم.
1 ارديبهشت 1393
1