كامليا،گل قشنگمكامليا،گل قشنگم، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

مادر بودن را مشق مي كنم

هفته 32 و کاملیا

این روزها کشان کشان همراه کاملیا هستم.تراکم برنامه ها زیاد شده و منم واقعا دلم نمیاد هیچ کدوم شون رو از دست بدم.به خاطر تو عشقم،کاملیا جان من.امروز هم اردوی محیط زیست برگزار میشه ساعت 6.اسممون رو نوشتم.یکشنبه هم برنامه پیتزا پزی در یک رستوران.دیروز تولد راستین.پریروز جشن یکسالگی کیدزکلاب.باید برم چکاب و سونو و وقت نمی کنم.کیامهرم تو هم به زودی میای پیشمون.و من مدتی نمی تونم به کاملیا اونجور که باید و شاید برسم.مجبورم الان از تمام توانم استفاده کنم.روزهای فرد رو با بابا میره پارک. تمام توانم،قطره قطره وجودم رو برای رشد و بالندگی شما می ذارم. شاد باشید و پیروز و سلامت
7 ارديبهشت 1396

بد خوابی کاملیا و هفته 31

این روزها چیزی که شاید بیشتر از همه چیز خسته ام می کنه مشکل خواب کاملیاست.هر راهی رو امتحان کردم که زودتر بخوابه و با داستان کمتری اما نمیشه.حتی ناچار شدم جای خوابیدنش رو به یه تشک کنار تخت مون منتقل کنم.چون توان موندن کنارش رو نداشتم با بخوابه.قبل خواب کلی بهانه م گیره.ماساژ می خوام.قصه بگو ....و البته تا مسواک بزنه و دستشویی بره خودش پروژه بزرگیه. دیگه وارد هفته های آخر دارم شدم.خوبم خدا رو شکر....در حال آماده کردن شرایط برای ورود کیامهر...برخلاف کاملیا خیلی اصرار ندارم این زمان زودتر تموم بشه.هنوز آماده نیستم.نگرانم از اتفاق های بعدش.از اینکه از عهده دوتاشون چطور بر بیام. کلی فکر و ایده هم برای خودم تو کله ام می گذره.خیلی دلم میخواد...
28 فروردين 1396

هفته 25

عزیزان دلم کاملیا و کیامهرم این روزها فقط می خوام بخوابم.حال هیچ کاری رو ندارم.ولی اصلا با وجود کاملیا نمیشه.این روزها خوب حرف گوش نمیدی.خسته ام خدا کنه با استعلاجی ام موافقت بشه تا بعد عید دیگه سر کار نیام خدایا فقط خودت بهم قوت بده از عهده همه چی بربیام این روزها در کنار همه درگیریها کتاب اثرمرکب رو می خونم.کتاب خوبیه تازه دو تا از فیلم های جشنواره رو هم رفتم دیدیم.(ماجرای نیمروز و خوب و بد و جلف) یه خبر خوب دیگه اینکه همسر گرامی کارشناسی ارشد مهندسی راه و ترابری قبول شده.. زندگی جریان دارد و من هم تلاش می کنم تبرم رو تیز کنم تا بتونم با دستان پرتری باز به جامعه برگردم. با استاد محمود معظمی آشنا شدم و سعی می کنم ...
17 اسفند 1395

سه سال و 4 ماه-شروع آموزش شنا

کاملیا گل قشنگم..... اونقدر گفتی و اصرار کردی  و خواستی تا بالاخره موفق شدی که من راضی کنی که کلاس شنا ثبت نامت کنم.جلسه اول رو دیروز رفتیم و تو خیلی راحت با بازوبند می تونستی روی آب بمونی و دست و پا بزنی...مربی ات که راضی بود و گفت استعدادت خوبه و زود یاد می گیری.حالا البته عجله ای ندارم.هفته ای یه بار می برمت تا هم کیف کنی و هم آموزش ببینی...خودم خوشحالم که شروع کردی چون می بینم که چقدر علاقه داری...همیشه پیروز و سلامت باشی  
25 دی 1395

هفته 17 تمام

پسرکممممممممممممممممم. تو سونوی هفته 15 فهمیدیم که تو یه پسر کاکل زری هستی.اول اش کاملیا خیلی ناراحت شد چون دلش یه خواهر می خواست...اما الان دوستت داره و مدام شکمم رو بوس می کنه و منتطر به دنیا بیای.خدا شکر که ایندفعه نیازی به سرکلاژ نداشتم و فعلا همه چی خوب پیش می گذره و البته این بار من صبورتر هستم و در برابر تهوع ها و سردردها و ...تحمل بیشتری دارم. برای همه چیز خدا رو شاکرم.برای بودن شماها(همسرم و دخترم و پسرم)....
25 دی 1395