كامليا،گل قشنگمكامليا،گل قشنگم، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

مادر بودن را مشق مي كنم

عید فطر-شروع هفته 34

عزیزم امروز عید فطر،اولین عید فطری که با همیم.از صبح دارم با خویشاوندان حرف میزنم.همشون برای تو هم دعا کردن.خالم گفت اسم دخترت رو چی گذاشتی ،گفتم معلوم نیست هنوز،اما دلم میخواست اسمت رو بگم.الان بین کاملیا و کتایون موندیم.کاش اسمی رو انتخاب کنیم که خودت دوست داشته باشی. دیشب با عمو رامین و خاله سمیه و راستین رفتیم بیرون .نمایشگاه اسباب بازی جلوی تالارشهر زده بودن.ما هم برات کلی اسباب بازی خریدیم.مبارکت باشه گلم........... این روزها به صدای مامان عکس العمل نشون میدی و کلی خوشحالم می کنی.از اینکه احساس می کنم تو هم عاشق منی به خودم افتخار می کنم. امروز وارد هفته 34 شدم.کمی ورم تو دست و پام افتاده.کلی خوشحال بودم که ورم ندارم.خدا کنه بی...
18 مرداد 1392

هفته 32-

دختر گلم این روزها حرکاتت خیلی جالب شده.یه دفعه قلب مامان رو نشونه میری یه دفعه کلیه هام رو........... من هم حسابی ذوق می کنم.برات شعر می خونم.نازت می کنم.اما در کل آرومی اصلا حس نمی کنم خیلی پر جنب و جوشی .هر از چند گاهی یه کش و قوسی به خودت میدی و بعد می خوابی.گاهی هم سکسکه می کنی. لباسم رو میدم بالا و به حرکاتت نگاه می کنم و برام عجیب...خدایا یه بچه تو شکم من!!!!باورم نمیشه. این روزها  و شب ها که شب های احیاء ماه مبارک رمضون برای تمام منتظران دعا می کنم تا دامنشون سبز شه.خدایا این حس خوب رو به تمام بانوان مهربون و بخصوص دوستام عطا کن. خدایا دخترم رو بهم ببخش............... ...
7 مرداد 1392

هفته30-هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

دختر نازم نمی دونی چقدر منتظر هفته 30 بودم.به نظرم میاد وقتی به 30 می رسی مثه مسافری هستی که به پایان راه نزدیک می شی و باید نم نم اسباب و وسیله ات رو جمع کنی. عزیزم فقط چند هفته مونده ، عجله نکن مامانم بذار حسابی تپلی بشی. این روزها بیشتر وقتم به تحقیق راچع به کولیک نوزادان و زردی  و واکسن و ...میگذره. کاش تو هیچ کدوم از این مشکلات رو نداشته باشی. دخترم  دیگه تکونات شدید شده طوریکه از رو لباس هم مشخصه.دلم میخواست بیشتر برات لالایی و شعر بخونم ولی تا حالا تنبلی کردم. دختر گلم دیگه مامان کم کم سنگین میشه. راستی امروز با خودم فکر می کردم چرا اسمت رو کاملیا نذارم؟اسمی که برای خواهرت انتخاب کرده بودم.قشنگه نیست؟دوست داری؟...
24 تير 1392

هفته27-شیطون شدی

عزیز دلمممممممممممممممم این روزها حسابی شیطون شدی.دیشب تا صبح لگد می زدی بعد صبح خوابیدی و به یه مامان خواب آلود لبخند زدی. روزها رو بیصبرانه می شمرم.10هفته مونده تا بیای بغلم.عزیزم اصلا عجله نکن.اصلا دلم نمیخواد غافلگیرم کنی. بیشتر وسایلت رو خریدیم(دست بابایی درد نکنه).مونده تخت و کمد......... هنوز هم اسم نداری عزیزم.مامان رو ببخش.چی کار کنم هیچ اسمی به دلم نمیشینه.کاش خودت به دلم بندازی که چی دوست داری. دیگه وارد ماه هفت شدم.با هم دیگه زمستون و بهار رو گذروندیم .فقط تابستون مونده.این تابستون هم با هم می گذرونیم و شما به دنیا میای. خیلی دوست دارم بیشتر از اونچه که فکرش رو بکنی.خیلی آرزو برات دارم.   ...
2 تير 1392

چی کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟هفته24

با خودم فکر می کنم که این 8 کاندیدای ریاست جمهوری هیچ برنامه ای برای مامان های استراحتی ندارن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   آخه نامردا دیشمون رو برای چی جمع کردین؟ف ی ل ت ر شکن رو چرا بستین؟سرعت اینترنت رو چرا کم کردین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   حالا من چی کار کنم؟میگین کتاب بخونم؟خوب چقدر؟موسیقی گوش بدم؟دعا بخونم؟قرآن بخونم؟؟؟؟؟   خیلی کارا میشه کرد کاش همتش رو داشتم.می دونم بعد ها که دوباره باید 6 صبح پاشم و تا بوق سگ بدوام حسرت این روزها رو میخورم .چه کنم که همتش نیست که نیست................   تنها کار مفیدم مطالعه در مورد بچه داری و کودکیاری.....است.یه مدت زبان میخوندم که ول شد.   چقدر تنبل شدممممممممممممممممممم ...
14 خرداد 1392

هفته23-نامت چیست؟

دخترکمممممممممممممممم روز به روز  بزرگتر می شی و من هر لحظه منتظر تکونا و لگد پرانیات هستم.دخترکم این روزها سخت و شیرین میگذره و من بیصبرانه منتظر عدد 38 هستم. سالها بود که منتظر یه فرصت برای استراحت بودم و تو این فرصت رو بهم دادی. اما افسوس که پر و بالم بسته است دلم میخواد برم ساحل روبروی آفتاب دراز بکشم اما نمیتونم دلم میخواد برم بازار و گل مغازه ها رو بگردم و بهترین ها رو برات بخرم اما نمیتونم دلم میخواد خونه رو تمییز کنم و بهترین غذاها رو برای بابایی بپزم اما نمی تونم دلم میخواد برمممممممممممممممم  اما نمی تونم.   عزیزم خیلی سخته استراحت اجباری بدون تنوع. من و تو هستیم و دیوارهای این خونه.با تو حرف میزن...
8 خرداد 1392

هفته 20-دخترم زندگی من

دختر من می دونی که فکرش هم نمی کردم.تو دنیای منی،آرزوهای تحقق نیافته من. تو کودکی منی.تو فرصت دوباره منی برای جبران همه چیز.در تو جبران حسرت های گذشته رو می بینم. خیلی حرف باهات دارم.حرفهایی که سالهاست تو دلم تلنبار شده. نمی دونی چقدر خوشحالم. دخترکم میخوام از کودکیت لذت ببری،شاد باشی،رها باشی. همه برنامه هام در راستای هر چه شادتر بودت توا.نه یادگیری چهار تا حرف و عدد و ............ به نظرم این آموزشها مسخره میاد.تو باید لذت ببری از کودکی که کوتاهترین دوران زندگیت. دوست دارم رها بازی کنی ،نقاشی کنی،موسیقی گوش بدی،شنا کنی،برقصی....... دوست دارم عزیزممممممممممممممممممممممم  ...
21 ارديبهشت 1392

هفته 19-اولین تکونها

عزیز کوچولوی مامان چند روزیه که تکونات رو حس می کنم.نمی دونی چقدر شیرینه..... مخصوصا وقتی بستنی میخورم.تکون میخوری.دیگه الان خسابی قد کشیدی.جیگر مامان نمی دونم دختری ماه منی یا پسر خوشتیپم؟ دیگه دلم میخواد بدونم.میخوام صدات کنم.باهات حرف بزنم. این روزها دوتایی با هم خوش می گذرونیم.موسیقی موزارت گوش میدیم.شعر میخونیم.کتاب میخونیم.... دلم میخواد خریدات رو شروع کنم.کلی چیز برات دیدم.اما خوب باید کمی صبر کنم . دیگه به نیمه راه رسیدیم.این روزها خیلی سخت نمیگذره.هنوز سنگین نشدم و ویارم هم تموم شده. شمردن روزها و هفته ها هم خوب هم سخت.اما فعلا که داره زودمیگذره. تو خونه خیلی راحتم و از اینکه سر کار نمیرم خوشحالم. خدایا مراقب ...
10 ارديبهشت 1392

خاطرات سرکلاژ-هفته 16

عزیزم مدتها بود که تو نت دنبال وبلاگی بودم که کسی خاطرات سرکلاژش رو دقیق نوشته باشه،اما معمولا خلاصه بود.منم تصمیم گرفتم این تجربه رو با جزئیات بیشتری اینجا بنویسم شاید کسی با جستجوی سرکلاژ به وبلاگ ما برسه و این مطالب به دردش بخوره،هر چند شاید وقتی تو ازم بپرسی سرکلاژ چیه نتونم برات توضیح بدم برزگ ، بشی خودت میفهمی. پنجشنبه ساعت 6 صبح از خواب بیدار شدیم و آماده رفتن به بیمارستان شدیم.تو راه بابا نوار هایده گذتشته بود.                                     &nbs...
19 فروردين 1392