كامليا،گل قشنگمكامليا،گل قشنگم، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

مادر بودن را مشق مي كنم

اين روزهاي سخت

واي كه چقدر تو اين روزها خسته و دل شكسته ام.چقدر تنهام.چقدرمستاصلم...كاش يكي بود مي تونستم باهاش حرف بزنم ،اما نيست .مثل هميشه...مثل همه بچگي هام،مثل جووني ام،مثل روز ازدواجم،مثل روزهاي اول زايمانم،مثل تمام اين ٣٩سال.....تنهاي تنها راه هايي كه رفتم و بي نتيجه موند كارهاي كه كردم و رها شد تلاش هاي بي ثمر تنها و خسته ام تنها دلخوشي ام خنده هاي بچه هام و ديدن شادي هاشون مي خوام برم مي خوام ازش دور بشم از بودن در كنارش آرامش ندارم درونم نا آرام و تلخ شده پشت اين ظاهر زن قوي و محكم وجدي،يه زن تنها و گريان نشسته ....
28 فروردين 1399

یلدا داره میاد

یعنی کل اینستا شده لباس شب یلدا ..دکور شب یلدا و ... و من دارم فکر می کنم یه لباس خوشگل برای کاملیا بدوزم .نمی دونم چرا همت نمی کنم برای کیامهر هم شروع کنم به دوخت و دوز....منتها نمی دونم امسال چطور میشه؟کسی دهست باهاش یلدامون رو برگزار کنیم یا 4 تایی دور هم باشیم؟فرقی هم نداره در هر صورت ما جشن مون رو می گیریم...
6 آذر 1398

در ادامه پست قبلي ساعت ٤:٥٠ دقيقه هنوز بيدارم شياف گذاشتم اذان صبح صداش مياد و همزمان صداي مهموني همسايه هنوززززز مياد بزن و برقص تموم شده صح

٢:٣٠دقيقه بامداد و من در حاليكه خودم به شدت بيمارم پرستار پسركم هستم كه تنش داغ ....بيماري سختي كه دامن تك تك مون به ترتيب گرفت و عموي مهربان كه مهمان مون بود برامون سوغاتي آورد.خدا رو شكر دخترك بهتر شده براي پسركم دعا كنيد اين نيز مي گذرد
17 آبان 1398

نه پای رفتن، نه تاب ماندگاری

چه حالي دارم....دلم مي خواست من بودم و يه كوله پشتي و يه راه بي پايان ...جنگل هاي سبز و زمين خيس باران بر من ببارد و ببارد و ببارد خسته ام لبريز از احساس اسارت مثل پرنده اَي كه براي رهايي خود را به ديوار قفس مي كوبد تاب ماندن ندارم توان رفتن ندارم مثل خزه لب جوي كاش باران مي باريد و كمي از دلتنگي هايم مي كاهيد
8 آبان 1398

شرح حال پايان مهر ٩٨

كاش روزها به جاي ٢٤ساعت ٤٨ساعت بودن مادر بودن سخت نيست،لذت بخش اما با اين همه مشغله اَي كه من دارم واقعا دور سرم خودم مي چرخم درست روز تولد ٥سالگي كامليا بود كه تصميم گرفتيم مهاجرت كنيم.الان بيش از يك سال از اون روز مي گذره و ما هنوز نتونستيم كارمون رو پيش ببريم.خوندن زبان پروسه طاقت فرساي ...وقت كافي مي خواد كه من ندارم .سعي مي كنم از تمام وقت هاي كه هست استفاده كنم منتها واقعا سخت... مناسبت هاي خيلي خيلي مهمي رو پشت سر گذاشتيم تولد ٦سالگي كامليا و شروع مدرسه...خدا رو شكر روزها خوب مي گذره و كامليا كارهاش رو خودش انجام ميده .كلاس ويولن رو هم شروع كرده . برنامه هاي بچه ها.مشغله كاري،زبان و كارهاي روزمره كه هميشه هست.خسته ام نكر...
4 آبان 1398

مهارت هاي دو سالگي كيامهر جانم

پیش نمایش مطلب شما : آليا،آليلا....كامليا هوا....هواپيما وقتي بغل مي خواد دستاش رو دراز مي كنه و مي گه عزيزم دَدَرناك....خطرناك صداي حيوانات صداي زور مي تونه تقليد كنه آبادا...آبنيات دِدادِ....دوباره پِقاقا....پرتقال تمامي حيوانات و پرنده ها و حشرات رو تو دو سالگي به تفكيك مي شناسي مثلا عِقاب،لك لك،كركس،كلاغ، سوسك و بيزبيز و پشه و مگس و ليدي باگ و كرم شير و رؤباه و گرگ و آهو و گوزن و فيل و زرافه و گاو و ببعي و جوجو و ... كشتي و قايق و هوا(هواپيما) عاشق هواپيما هستي از هر نوع اش بسيار زودرنجي بيشتر بابايي هستي تا ماماني اشتهات خوبه ماشالله به كشك علاقه داري ميوه ها رو به تفكيك مي ...
22 تير 1398

اندر مصائب مادري

ساعت ٥ صبح يكساعت بيدارم كامليا احساس سوزش ادراري داره نمي دونم دوباره سنگ داره دفع مي كنه يا چيز ديگه اَي خسته و داغون
21 تير 1398

عصباني ام

بعضي وقت ها واقعا احساس خستگي و تنهايي مي كنم.از خودم عصباني هستم از وابستگي هاي يكطرفه ام دلم مي خواد به زمين و زمان فحش بدم اينم تعطيلات ما اينم از همسر ما اينجا است كه فاصله هاي فرهنگي خودش رو نشون ميده يه مشت مرده پرست خرافاتي يعني همه مون زندگي مون رو تعطيل كنيم كه آقاجون فوت شده اصلا عصباني ام ✍️ تایید و ثبت مطلب
4 فروردين 1398

خداحافظ آقاجون

الان كه در حال نوشتن هستم روي تخت خونه آقاجون دراز كشيدم و متاسفانه براي اولين بار بايد بگم آقاجون مرحوم پدربزرگ پدري كامليا ر كيامهر به رحمت خدا رفت.درست بيست و پنج روز قبل از عيد.خيلي روزهاي سختي رو گذرونديم و داريم مي گذرونيم.همسر خيلي روحيه داغوني داره و خانواده اش اصلا صبر و تحمل ندارن.نمي تونم واكنش شون رو بپذيرم .خب بنده خدا درست كه مرگ شون ناگهاني بود ولي خب هفتاد سال از عمرشون مي گذشت .چرا بايد اينهمه بي قراري كنن.مگه مرگ حق نيست.مگه نه اينكه اين سفري كه هممون بايد بريم .اينهمه اعتقاد مذهبي و دعا و نمازشون الان كجا رفته.....خيلي اين روزها خسته ام.همش گريه و زاري و ....البته بخشي اش هم مسائل فرهنگي شون.كلا جنوبي ها خيلي تو عزا مي مون...
3 فروردين 1398